آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

***فتبارک الله احسن الخالقین***

آیدین و شلوغ کاریهاش

پسر گلم این روزا حسابی دیگه احساس استقلال می کنه در مورد همه چی بلده مخالفت کنه مخصوصا لباس پوشوندنش یا پوشک کردنش یا وقتی می زاریمش تو روروئک و آقا دوس نداره پاهاش رو به هم قفل می کنه و داد می زنه همین طور در مورد پوشک کردن....گاهی وقتا حرصم می گیره مامانی از این کارات ولی خوشحال از اینکه پسرم اینقدر بزرگ شده ناخوداگاه یه لبخند رو لبم می شینه قربونت برم که از وقتی اومدی همه روزام پر شادی و لبخنده. این روزا یه اخلاق گل از خودت بروز میدی اونم این که وقتی می ریم خونه کسی یا یکی میاد خونمون با دینش بال در میاری از خوشحالی ...خیلی اجتماعی شدی افرین گل پسر دیروز آوردم آویز تختت رو که چند وقتی بود برداشته بودم نصبش کردم قبلا عکس العمل چندانی&n...
3 بهمن 1391

آیدین در 9 ماهگی

پسر گل خودم ٢٠ همین ماه رفت تو ماه نهم زندگیش... گلکم حسابی شیرین شدی دیگه ....به قول بابا این دوران شیرین ترین دورانه کودکیته.....الان دیگه می تو نی ٤ دست و پا وای ایستی اما واسه رفتن هنوز مشکل داری ..میری اما نه اصولی پاهات رو میاری جلو نوبت دستات که می رسه خودتو با سینه پرت می کنی جلو...الهی قربون اون زانوهات که حسابی قلمز می شن ..البته برات زانوبند گرفتم که پاهای مرمریت چیزیشون نشه. مامانی با روروئکت همه خونه مامانو به هم میزنی رومیزی رو می کشی و وقتر میارمت این ور می زنی زیر گریه برگای گل مامان هم از دستت در امون نیستن می کشیشون می کنی و می خوریشون الهی فدات شم حسابی خوش غذایی همه چی دوووس داری جز زرده تخ...
3 بهمن 1391

آیدین تو شش ماهگی

پسر نازم الان خوابیدی ناز و آروم قربونت برممممممم دارم می میرم از عشقت هر روز برات ذوق می کنم اشکم در میاد با نیگاه کردنت وقتی کاراتو می بینم خنده هاتو و شلوغ کاریاتو...جیغ زدناتو که چیزی  که می خوای رو برات فراهم کنم ..بین همه خودم از همه واردترم به برا ترجمه کردن گریه ها و جیغ هات...مامانی بیدار شدی از خواب. هر صبح که بیدار شی می برمت  دسنت و صورتتو می شورم و پاهاتو می شورم و پوشک تمیز برات می بندم بعد شیرت می دم بعدشم باز و شیطونی صبح ها که بیدار می شی زود می پرم بالا سرت چون همیشه صبح ها خیلی شارژی و همون لحظه که ببینیم می خندی بهم و دنیام تازه میشه از وقتی که از سفر برگشتیم کلی بزرگتر شدی و شیطون بلا تر چند وقتیه م...
2 آبان 1391

امروز تولد باباییه...........ما هم داریم می ریم سفر

امروز تولد عشقمه ....آیدینم تفللده باباییه الهی همیشه زنده باشه و سایه ش بالا سر ما..ان شالله تا 100 برات بابایی کنه و دستای کوچیکت تو دستای پر از مهر و محبتش باشه الان رفته دانشگاه تو هم خوابی معمولا صبحها تا 11 می خوابی منم اومدم تا قبل سفرمون وبت رو آپ کنم پارسال همین موقع تو دلم بودی منتظر مثبت شدن جواب آزمایش بودیم که مطمئن شیم من  صبح رفته بودم برا آزمایش برگشتنی یه کیک خوشگل هم برا بابا گرفتم شب براش جشن گرفتم بابا شمعها رو فوت کرد و ما دوتایی آرزو کردیم سال بعد تو هم پیشمون باشی و الان به آرزومون رسیدیم تو اینجایی تو خونمون تو دلمون  انگار یک عمر با مایی لحظه نمی تونیم دوریت رو تحمل کنیم و من مدام می پرسم روزا و شب هایی که ...
30 شهريور 1391

واکسن 4 ماهگی آیدینم

پنجشنبه که بابایی تعطیل بود بق قرار قبلیمون باید می بردیمت واسه واکسن..صبح بابا کار اداری داشت واسه کارای خونه جدیدمون که داریم می سازیم الان خونه مون تازه رسیدیم سقف طبقه همکف ان شاالله تا یک سالت بشه خونمون درست می شه و تولد یه سالگیت رو همونجا برات می گیرم..البته اگه عمری باشه و قسمتمون شه خوب بعدش که بابا اومد خونه حدود ساعت 11 ..من قبلش بهت قطره استامینوفن داده بودم و آماده کرده بودمت خودمم اماده شدم رفتیم که جیزت کنن خیلی ناراحت بودم برات اما چاره نبود فدات شم ..تو خونه برات شیشه تو پر کردم با نبات داغ که اگه زیادی داد زدی با اون ساکتت کنم چون تو عاشق چیزای شیرینی رسیدیم خوشبختانه اون روز دیگه کارآموزا نبودن که مثل دفعه قبل وحشیانه...
26 شهريور 1391

پایان 4 ماهگی

آیدینم مامانی امروز ٤ ماهگیت تموم شد و رفتی تو ٥ ماه مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه پسر گلم الهی مامان فدای دستات که حالا دیگه وقتی مامان بغلت می کنه میندازی دور گردنش نمیدونی مامان چه کیفی می کنه. آیدینم دیگه کم مونده راه بیفتی و تموم خونه مامان رو بهم بزنی نازی جیگرم...چند روز پیشا وقتی داشتم باهات حرف میدم دستاتو گرفتم تو دستام یهویی دیدم بدون هیچ زحمتی و خیلی راحت خودتو کشیدی بالا و نشستی مامان کلی ذوق کرد و به این شاهکارت خندید حالا دیگه خودت هم بدون هیچ کمکی وقتی رو بالش خوابیدی می تونی نیم خیز شی و وقتی دستتو می گیرم بدون اینکه کمکت کنم خودت می تونی بلند شی بشینی ماشاالله ...
21 شهريور 1391

عکسای شیطون بلامممممم

مامانی چند وقتیه که حسابی شلوغ و آتیش پاره شدی تقریبا از سه ماه و نیمگیت مثل آتیش پاره برمی گردی رو شکم و زور ی زنی واسه جلو رفتن اما همش چن سانتی جلوتر می کشی خودتو بعدش عصبانی میشی و جیغ و داد را می اندازی...مشاالله بهت که انقدر زرنگی فدای تووووووووووووو اینم چن تا عکس از این روزات             ...
11 شهريور 1391

بیماری ششم چیست؟

روزئولا اینفانتوم‌ (roseola infantum) از بیماری های مسری شایع دوران نوزادی و کودکی است و گاهی به نام بیماری ششم از آن یاد می‏شود. علت این نامگذاری آن است که این بیماری ششمین عضو گروهی از بیماری های دوران خردسالی است که همگی با تب و بثورات پوستی همراه هستند. سرخک و سرخجه نیز در این گروه بیماری ها قرار دارند. به گزارش سلامت نیوز با این که این بیماری را از گذشته‏های دور می‏شناختند، اما عامل پیدایش آن مشخص نبود تا این که در چند سال اخیر معلوم شد که منشأ ویروسی دارد.   ویروس مولد بیماری روزئولا از خانواده ویروس های مولد تبخال است و اصطلاحا "ویروس هرپس نوع 6" خوانده می‏شود که نخستین بار در سال 1365 شناخته شد. این ویروس ...
11 شهريور 1391

روزای خیلی خیلی سختمون

مامان جون این چند روز گذشته انقدر بیمارستان و دکتر بردیمت که دیگه هر سه تاییمون خسته خسته شدیم من وبابا و آیدینم. امروز که می نویسم شنبه 11 شهریوره بابا رفته تبریز ..منم از صبح داشتم باهات بازی می کردم تازگیا آتیش پاره شدی آخه....انقده بازی کردیم که بالاخره من گشنم شد رفتم ناهار بخورم تو هم داشتی خودت بازی می کردی صدات رو می شنیدم تا اینکه اومدم دیدم خوابیدی ناز و معصوم...قربونت برم من...منم از فرصت استفاده کردم که خاطرات این چند وقت رو بنویسم. خوب از 5شنبه آخر ماه رمضان شروع می کنم26 مرداد ساعت تقریبا یک ظهر بود که متوجه شدم تب داری درجه حرارت 37.9 بود به بابا گفتم و زودی بردیمت بیمارستان از اونجایی که 5شنبه بود دکتر خودت نبود و بردیمت اور...
11 شهريور 1391