مشهدی آیدین برگشت
-
بالاخره جمعه هفته پیش برگشتیم خونمون ولی این چند روزه مامانی انقدر کار داشت که نتونست چیزی برات بنویسه. فدات شم که این روزا بازم شیرین تر شدی همه زندگی من. دوشب اردبیل و آستارا بودیم با خاله ملکه عمو رضا و خاله شیما ..خیلی بهمون خوش گذشت ولی ناناز من پسر گلم تو هوای شرجی خیلی اذیت می شد برای همین روز سوم که با خاله اینا خداحافظی کردیم (اونارفتن خونه خودشون دیگه) و ما راهی شدیم دیگه زیاد نموندیم شمال و یکسر رفتیم تا برسیم مشهدو بالاخره رسیدیم اول رفتیم خونه عموعباس و بعدش خونه عمه مهین و بابابزرگ و.... خوش گذشت بهمون ...مخصوصا عروسی که خیلی قشنگ بود البته فردای روزی که رسیدیم رفتیم پابوس امام رضا و پسرم مشهدی شد عزیزم با عشق بردمت دیدن امام هشتم خیلی خوشحال بودم از اینکه تو حرم امام رضا پسر کوچولوی نازم بغلم بود امیدوارم اما رضا علیه السلام هم پذیرفته باشن تو زائر کوچولو رو. اونجا همه عاشقت شده بودن که اینقدر خوشگل و آروم و ساکتی.حتی تو خیابون و فروشگاههای اونجا هم داستانای اینجا رو داشتیم تو شهر خودمون همیشه بیرون که می ریم مخصوصا جاهای عمومی و فروشگاهها همیشه یکی هست که بخواد بغلت کنه و یا بوست کنه(البته من دوس ندارم هر غریبه ای تو رو ببوسه اما وقتی کسی می خواد ببوستت دلم نمیاد دلشو بشکنم)قوچان هواش خیلی سرد بود رفته بودیم تو یه فروشگاه بچه گونه که برات کلاه بگیریم علاوه بر فروشنده ها که داشتن باهات بازی می کردن یه خانوم بارداری هم با مادرش اومده بود خرید سیسمونی که به مامانش گفت و مامانش تو رو از بابا گرفت و داد بغل دخترش و خانومه با عشق بغلت کرده بود و داشت باهات بازی می کرد.تو حتی تو حرم آقا هم مشتری جمع کرده بودی دور خودت یه دخمل کوچولوی خوشگل و مامان مهربونش که از مشهد بودن .البته مامانی برای من و بابا اینا داستانای تکرارین فقط یکیشو برات نوشتم که بدونی بچه بودی چه جیگری بودی همش دل مردم و می بردی و من همش مجبورم تن تن برات اپسند بسوزونم البته اونجا هم عمه مهین و زن عمو و زن آقا هم برات اسپند دود می کردن. خوب دیگه جونم برات بگه که عروسی هم حسابی خوش گذشت مخصوصا که تو هم حسابی یاکت بودی و تو اون سروصدای بلند همش خوابیدی جیگرتو بخووووووورم ممن. و بالاخره بعد دو هفته برگشتیم خونمون. و به قول خاله شیما هیچ جا خونه خود آدم نمی شه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی