اولین اشکای آیدین
مامان جان الان خوابیدی بابا رفته دانشگاه امشب مهمون داریم برا افطار خاله ثریا اینا رو دعوت کردم...صبح که بیدار شدی آوردم گذاشتمت تو حال جلو تلویزیون داشتی کارتون میدیدی که بعد حوصله ت سر رفت و شروع کردی به گریه کردن مثل بچه بزرگا...البته ابن نوع گریه رو چند روزه یاد گرفتی...آدم خنده ش می گیره..خوب منم تو آشپزخونه بودم تا دستامو شستم و اومدم دیدم چشات پر اشکه و یه قطره بزرگ هم رو گونه ت بود الهی قربون چشای قشنگت با اولین اشکی که ازش اومد ... بغلت کردم زودی آروم شدی احساس کردم خیلی بزرگ شدی دیگه مردی شدی بعد رفتم تو فکر آینده روزی که اولین جوونه سیبیلاتو ببینم چقدر خوشحال خواهم شد الهی فدات شم...راستی چن روزیه می تونی روشکمت هم برگردی اما...
نویسنده :
مامان آیدین
11:46