آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

***فتبارک الله احسن الخالقین***

یک دیدار قشنگ

1390/9/8 12:52
نویسنده : مامان آیدین
656 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرممممممم قند و عسلمممممممم

خوبی مامانی؟  آره عزیزم تو یه پسملی یه پسمل ناز و شیرین که مامانش می خواد فداش شه

عزیزکممم آخه مامان و بابا رفتن سونوگرافی و روی ماه پسرشونو دیدن ...بزار از اول تعریف کنم برات که اون روز قشنگ چه جوری شروع شد؟؟؟

اون روز شنبه ٥ آذر ٩٠ برای ساعت ١٢ صبح سونوگرافی داشتیم بابا اداره بود و من خونه . به بابایی سپرده بودم که سر وقت خودشو برسونه خودمم  دوروبر ساعت ١١ بود که آماده شدم و راه افتادم تو دلم غوغایی بود هی با خودم آیت الکرسی می خوندم که همه چی خوب پیش بره نزدیکای رادیولوژی بودم که بابایی زنگ زد و گفت رسیده منم زودی خودمو رسوندم و نسخه دکتر رو دادم و اسم نوشتیم و نشستیم بعد تقریبا ٢٠ دقیقه نوبتمون شد و ما رو صدا کردن و گفتن برین تو ما خیلی خوشحال شدیم که بابا  جونت هم راه دادن تو....تو که رفتیم دکتر آقا بود سلام دادیم و من خوابیدم رو تخت یک مانیتو ر برای آقای دکتر بود و یکی برای اینکه من ببینمت زده بودن رو دیوار یه کم ازم دور بود و من با اینکه قبلا عینکم رو هم برداشته بودم که قشنگ بتونم ببینمت به زور می تونستم ببینم ولی بابایی پیش دکتر واستاده بود و از مانیتور جلوی روی دکتر  داشت نیگات میکرد و دکترم همه چی رو بهش توضیح میداد خیلی دکتر خوب و باحوصله ای بود....اولش که دکتر شروع کرد به سونو من هیچی نمی تونستم تشخیص بدم و هول ورم داشت فکر کردم همه چی تا حالا خیال و توهم بوده و یا یه خواب شیرین

ولی نه دیدم که دکتر یه چیزی رو نشون داد و گفت این مغز بچه است و من هم دیدن سر نازنینت رو الهی فدات شم و بعد دکتر همه چی رو دونه دونه نشون میداد ستون فقراتت رو دستای نازو کوچولوت رو، کف پاهات رو واااااای خدا من به زور می تونستم ببینم ولی از دیدنش دلم ضعف میرفت ...از آقای دکتر جنسیت نانازم رو پرسیدم گفت پسمله آخی چه لحظه ای بود خدا....شکرت خدایا.... و بعدش هم هی آقای دکتر ازت تعریف میکرد و می گفت رشد بچه تون خیلی خوبه و هفته ١٤ رو تازه تموم کرده و سنت هم دقیق دقیق بود راستی مامانی امروز هفته ١٥ هم تمومه و فردا میریم هفته ١٦ به سلامتی...بعد بهم گفت که یه کم به طرف دیوار برگردم و از بغل سونو کرد و پاهات رو که جمعشون کرده بودی رو. به بابا نشون داد و  صدای قلب نازتم برامون پخش کرد فدای قلب کوچولوت شم مامانی نمی دونی چه کیفی داره.. و بعدش تمامممممم و ما اومدیم بیرون و قرار شد آقای دکنتر گزارش رو بنویسه و بیارن برامون منتظر موندیم وقتی گزارش رو آوردن زودی بازش کردم و خوندم نوشته بود که سالم سالمی و قلبت ١٢٤ تا در دقیقه میزنه و وزنت هم ٨٥ گرم هستش و چند تا چیز دیگه رو هم که نوشته بود زیاد سر در نیاوردم.... و دوباره رو زبونم جاری شد فتبارک الله احسن الخالقین....خدایا شکرت برای این همه عظمت شکر.........تو این لحظه ها یاد همه خاله هایی بودم که منتظر یه فرشته ان که بیاد تو دلشون و از ته دلم برای همشون دعا کردم راستی مامانی تو هم دعا یادت نره فرشته کوچولوی ما

و دیروز هم وقت دکتر داشتیم و جواب سونو رو بردم برای دکتر...دکتر هم حسابی تعریف کرد و گفت همه چی عالیه فشار خونم رو هم گرفت که اونم عالی بود ١٠ روی ٦ و بعدشم وزنم کرد نیم کیلو اضافه کردیم مامانی و بعدشم به آقای دکتر گفتم که برام آزمایش قند بنویسه که مبادا قندم زیاد شه ونانازم اذیت شه بوووس

 

مامانی از اون روزی که فهمیدم که پسملی نمیدونم وقتی این وبلاگ رو بهت نشون بدم چه عکس العملی نشون میدی چون می ترسم تو هم عین بابایی یه کم بی احساس باشی آخه معمولا دخترا از این جور خاطرات خوششون میاد....فعلا تصمیم گرفتم بنویسم برای وقتی که خودت بابا شدی این وبلاگ رو بهت هدیه بدم چون اون موقع خیلی بهتر درکم خواهی کرد ولی تصمیم جدی نگرفتم منتظر روزای آینده ام روزایی که کنار هم خواهیم بود و از روحیات هم بیشتر با خبر خواهیم ش ان شاالله.....راستی هنوز بابا هم خبری نداره از این وبلاگ هنوز نتونستم بهش نشون بدم می ترسم بهم بخنده خجالت میکشممممممم یه کم هههه

و مهمترین چیزی که هست اینه که از وقتی فهمیدم یه پسمل ناز دارم اعتماد به نفسم خیلی بیشتر شده خودمم تعجب می کنممممممم از این حس جدید ولی خیلی حس قشنگیه خیلی .....ان شاالله یه روز برات عروسی بگیرم و دومادت کنممممممممممم فرزندممممم هدیه بزرگ خدا عشق من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ابوالفضل
8 آذر 90 12:46
سلام عزیزم خیلی خوشحالم از اینکه خوشحالی و یه نی نیه خوشگل توی دل داری یادش بخیر وقتی من هم برای بار اول برای پسرم متن توی وبلاگش نوشتم یه جور حسی داشتم که دلم نمی خواست بابایی با خبر بشه و مسخره کنه ولی باباها هم ذوق می کنن مطمئن باش امیدوارم که بارداری خوب و شیرینی داشته باشی و از لحظه لحظه با پسر بودنت لذت ببری
mahtab..
8 آذر 90 13:39
عزیزم سلام بهت تبریک میگم ایشالا که قدمش براتون خیر باشهههههههه وقتی خوندم از ته دل باهات خئشحالی کردم داشتم فکر میکردم اگر روزی منم وبلاگ بزنم شاید منم نتونم به شوشو بگم به خاط همون موضوعی که تو هم گفتیییییییییی ههههه
صبا
8 آذر 90 13:41
سلام خواهر گلم . خيلـــــــــــــــي خوشحالم از اينكه ني نيه نازمون سالم و سر حاله و خوشحالتــــرم ، از اينكه تو رو اينقدر شاد و خوشحال مي بينم ... اميدوارم پسر قند عسلمون به سلامتي به دنيا بياد و از اون پسراي با معرفت و با ايمان و خيلي موفق ، باشه و بابا و مامانش حسابي بهش افتخار كنن و شاديي كه اين روزا تو دلتون خونه كرده برا هميشه موندگار بشه...
مرضيه
9 آذر 90 11:59
سلام ايناز خانم پسر دارشدن مبارك ابجي ان شاالله بارداري خوبي داشته باشي ب