امروز دو ماه و یه هفته ته
سلام جیگرم
بازم خوابت کردم و اومدممممممم
الانه دیگه بابایی هم می رسه
عزیزم چهارشنبه 21 تیر دومین روز سه ماهگیت بود و وقت واکسنت...خیلی روز بدی بود وقتی گریه هات یادم میاد تنم می لرزه منم باهات گریه کردم فدای پای مخملیت شم که اینقدر درد داشت....بعدشم دوشب بیدار بودم بالا سذت که تب نکنی ..عزیزم چه آسونه به خاطر تو شب رو تا صبح بیدار بودن...قرار شد یه کم بابا بخوابه من کشیک بدم بعد بیدارش کنم و من یه کم بخوابم ...کشیک واسه اینکه مدام دماتو بگیریم و پاشویه ت کنیم که تب نکنی....خوب بابایی خوابید اما تا صبح دلم نیومد بیدارش کنم تا اینکه ساعت6 خودش بیدار بود برام اصلا سخت نبود بیدار موندن برای تووووو...خودم هم باورم نمیشه این همه عاشقتم
جمعه هم بابا قرار شد به اصرار خونواده ش بره تهران و اونا رم ببره بابایی اصلا دوس نداشت تو و منو تنها بزاره اما مجبور شد که بره خاله شیما اومد پیشمون خاله هم مریض بود برام خیلی سخت بود تنهایی اما بازم گذشت و بابایی برگشت...برا تو هم یه عروسک هاپوی ناز گرفته من که خیلی خوشم اومد
راستی چند روزه یه پستونک خوشگل برات گرفتم اما تو دوستش نداری و همش پستونک قدیمی رو می خوای
آخه چرا مامانی؟
ِّوای آیدین بیدار شدی