آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

***فتبارک الله احسن الخالقین***

مشهدی آیدین برگشت

  بالاخره جمعه هفته پیش برگشتیم خونمون ولی این چند روزه مامانی انقدر کار داشت که نتونست چیزی برات بنویسه. فدات شم که این روزا بازم شیرین تر شدی همه زندگی من. دوشب اردبیل و آستارا بودیم با خاله ملکه عمو رضا و خاله شیما ..خیلی بهمون خوش گذشت ولی ناناز من پسر گلم تو هوای شرجی خیلی اذیت می شد برای همین روز سوم که با خاله اینا خداحافظی کردیم (اونارفتن خونه خودشون دیگه) و ما راهی شدیم دیگه زیاد نموندیم شمال و یکسر رفتیم تا برسیم مشهدو بالاخره رسیدیم اول رفتیم خونه عموعباس و بعدش خونه عمه مهین و بابابزرگ و.... خوش گذشت بهمون ...مخصوصا عروسی که خیلی قشنگ بود البته فردای روزی که رسیدیم رفتیم پابوس امام رضا و پسرم مشهدی شد عزیزم با عشق ب...
3 بهمن 1391

عید قربان مبارک

عزیزم جمعه عید قربان بود و ما به بزرگترا سر زدیم مثل همیشه..ولی این دفعه یه فرق خوشگل داشت و اون این که آیدینم هم باهامون بود و همه از دیدنش ذوق می کردن و خوشحال می شدن فدای پسر کوچولوم که اینقد همه دوستش دارن. مامانی این روزا خیلی دیگه می فهمی از اینکه به چیزای مختلف واکنش نشون می دی من و بابا همش هیجان زده ایممم چقدر شیطون شدی جیگرم...خیلی باحالی خونه هر کی می ریم اولش خیلی آروم و ساکتی و همش خونه رو نیگا می کنی با آدما بعد که یه شناخت کلی به دست آوردی شروع می کنی  به جیغ و داد و شلوغ کاری دو سه روزه متوجه شدم که می تونی خودت وسایل و اباب بازیاتو از رو زمین ورداری قبلا باید خودم می دادمشون دستت پنج شنبه با ...
3 بهمن 1391

آیدینم نیم ساله شد××××××××××××هورااااااااااااااااااااا

  گل من امروز نیم ساله شدی مبارکهههه ناناز مامان چقدر زود گذشت این شش ماه و با یه چشم به هم زدن شش ماه بعدی هم می گذره و پسر گلم یه ساله میشه وای خدااااااااااااا چقدر خوشحالم. پری روز با بابایی موهاتو کوتاه کردیم خیلی لذت بخش بود برامون...اولش می خواستیم ببریمت آرایشگاه ولی بعد بابایی گفت پسرم اروم نمی شینه و این 4 تا تلتو خودمون بزنیم بهترهو همین کارم کردیم و بعدشم بردمت حموم.مبارکه اینم عسک از کوتاه کردن موهای پسملی اینم بعد اصلاح مو قبل اصلاح موهات این شکلی بود و تو چشات می رفت خبر دیگه برا پسرم این که خاله ثنا برات چند تا عکس خوشگل درست کرده که اول تشکر می کنم و بعدشم عکسا رو می ...
3 بهمن 1391

شاهکارهای جدید جوجوی مامان...........واکسن شش ماهگی رم زدیم

  امروز صبح زود که برای نماز بیدار شدم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا برای گل پسرم از شاهکارا و اتفاقات جدید بگم. اول اینکه سه شنبه طبق معمول برای چک آپ قبل واکسنت رفتیم پیش دکتر صادقی...دکترت تا رفتیم تو و دیدت گفت دیگه بزرگش کردین امروز فردا زنش هم می دین ها...بعد هم معاینه کردت که حالت خدا رو شکر خوب بود و مشکلی نبود برا واکسنت و بعد هم در مورد حساسیتی که داری و تغذیه ت با دکترت مشورت کردم. 5 شنبه بردیمت مرکز بهداشت و واکسن رو نوش جان کردی مامان ...اولش که داشتن قد و وزنت رو می گرفتن می خندیدی و کیف می کردی ولی وقای واکسن رو زدن الهی بمیرم کلی گریه کردی و اشکت چشای نازت اومد.. فدای پسرم.....وزن گل پسرم ...
3 بهمن 1391

اولین برف زمستانی

  البته این برف آرای پاییز اومد پسرام از پشت پنجره با هم نیگاش کردیم و لذت بردیم امروز اگگه تونستم می برمت تو برفا ازت عکس بگیرم باید بابا بیاد بعد راستی یه عکس خیلی خوشگل هم عمو رضا ازت گرفته و مثل بنرا درستش کرده اورد برامون دستشون درد نکنه. چند تا عکس که جدیدا ازت گرفتم با کمک خاله ملکه همین الان رفتی زیر آویز داری لباسا رو می کشی چون همیشه بهت گفتم نکش  و آوردمت این ور.....واستادی می کشی بعدش منو نیگا می کنی می بینی چیزی می گم بهت یا نه و می خندی بهم الهی فدات ٢ روز پیش عزیز مامانی زنگ زده بود تا صدای تلفنو شنیدی با روروئک دویدی طرف تلفن زودتر از من خودت رو رسوندی و دستت رو دراز کردی طرف تلفن و بعدش که من برش داشت...
3 بهمن 1391

اولین یلدای گل پسرم مبارک...صحبتی کوچک در مورد یک شایعه بزرگ

  آخرین عکسا از اولین پاییز پسر کوچولوم       اولین پاییز پسر کوچولو فردا شب تموم میشه و ما همثل همه ایرانیها و به رسم قدیم و قدما این شب که طولانی ترین شب سال هست رو جشن خواهیم گرفت. فردا خونه عزیز مامان دعوتیم  و می خوایم دور هم این شب رو بگذرونیم امیدوارم مثل همیشه خیر و برکت الهی هم شامل حالمون بشه ان شاالله.   پسرم این روزا شایعاتی به گوش می رسه از همه دنیا ...همه جای اینترنت پره از این که همین دو سه روز دیگه پایان دنیاست و زمین و آدمهاش نابود خواهند شد ...نمی تونم دروغ بگم از چند سال پیش شناختی در مورد قوم مایا داشتم و تقویم دقیقشون و این که این تقویم ٢١ سپتامبر ٢٠١٢ تموم می شه (یعنی ...
3 بهمن 1391

ایام محرم....آیدینم حسینی شد.....پایان 7 ماهگی آیدین

اول تسلیت...به خاطر محرم و شهادت امام حسین و یاران و خانواده اش و زخمهایی که همیشه به دلمان خواهد ماند....مامان جان میدونم تا سنت به جایی برسه که بتونی اینا رو بخونی محرم کاملا تو ذهنت و قلبت نفوذ کرده و میدونی امام حسین کی بود و محرم یعنی چه؟ من تا می توانم برایت خواهم گفت از امام حسین و از علی اصغر شش ماهه و مادر دل خونش......پسرم سعی کن همیشه حسینی باشی ایام محرم رسید طبق قراری که با دلم گذاشته بودم باید پسر کوچولوم رو می بردمش مراسم علی اصغر شش ماهه.....اما متاسفانه قسمت ما نشد ما فقط تا دم در رفتیم و بعدش مراسم تموم شد خیلی زود ....تو شهر ما مراسم ساعت 9 صبح شروع می شد من و بابا ساعت 9:30 ایدین رو از خواب بیدار کردیم تا ب...
3 بهمن 1391

آیدین و شلوغ کاریهاش

پسر گلم این روزا حسابی دیگه احساس استقلال می کنه در مورد همه چی بلده مخالفت کنه مخصوصا لباس پوشوندنش یا پوشک کردنش یا وقتی می زاریمش تو روروئک و آقا دوس نداره پاهاش رو به هم قفل می کنه و داد می زنه همین طور در مورد پوشک کردن....گاهی وقتا حرصم می گیره مامانی از این کارات ولی خوشحال از اینکه پسرم اینقدر بزرگ شده ناخوداگاه یه لبخند رو لبم می شینه قربونت برم که از وقتی اومدی همه روزام پر شادی و لبخنده. این روزا یه اخلاق گل از خودت بروز میدی اونم این که وقتی می ریم خونه کسی یا یکی میاد خونمون با دینش بال در میاری از خوشحالی ...خیلی اجتماعی شدی افرین گل پسر دیروز آوردم آویز تختت رو که چند وقتی بود برداشته بودم نصبش کردم قبلا عکس العمل چندانی&n...
3 بهمن 1391

آیدین در 9 ماهگی

پسر گل خودم ٢٠ همین ماه رفت تو ماه نهم زندگیش... گلکم حسابی شیرین شدی دیگه ....به قول بابا این دوران شیرین ترین دورانه کودکیته.....الان دیگه می تو نی ٤ دست و پا وای ایستی اما واسه رفتن هنوز مشکل داری ..میری اما نه اصولی پاهات رو میاری جلو نوبت دستات که می رسه خودتو با سینه پرت می کنی جلو...الهی قربون اون زانوهات که حسابی قلمز می شن ..البته برات زانوبند گرفتم که پاهای مرمریت چیزیشون نشه. مامانی با روروئکت همه خونه مامانو به هم میزنی رومیزی رو می کشی و وقتر میارمت این ور می زنی زیر گریه برگای گل مامان هم از دستت در امون نیستن می کشیشون می کنی و می خوریشون الهی فدات شم حسابی خوش غذایی همه چی دوووس داری جز زرده تخ...
3 بهمن 1391